فنجان پر !
اساسا یک توهمی که خیلی دچارش هستم و هستیم توهم پیچیدهایست از جنس دانستن! یکی دو تا کتاب میخوانیم و یکی دوتا دیگر دوره آموزشی میگذرانیم و خلاصه کمی خاک کتاب و تخته میخوریم فکر میکنیم کسی شده ایم برای خودمان! از فردا دو تا هندوانه ی پدر و مادر دار میاندازیم زیر بغلمان و انگار چند سال با کتاب دمبل زده ایم و بر و بازویی باد کرده ایم!
هر کس به ما میرسد، بهتر است اظهار فضلی نکند چون اظهار فضل دان او را آن چنان نوازش میکنیم که بفهمد آنکه می داند کیست و آنکه نمی داند که! خلاصه هر چه می خوانیم بادمان بیشتر می شود این که منم برا خودم کسی هستم» درونمان بیشترتر هم می شود این که چیزی نیست. حالا درد این جاست که اگر به باسوادتر از خودمان، یا بی سوادتری که یک نکته ی ناب در قوطیِ عطاریاش دارد میرسیم، مگر حرف حالیمان میشود؟ انگار یک پنبه در این گوشمان فرو کرده ایم (همان که در است) و راه آن یکی گوشمان (همان که دروازه است) کلا بسته است.
حرف حق را نمی پذیریم، چون فکر میکنیم (یا بهتر بگویم: توهم زده ایم) که بلدیم!
ادامه مطلب
درباره این سایت